با خودش “عجب”ی زمزمه کرد و لباس پام رو به خاطر تنگی و بزرگی باسنم به زور کشید پایین تا جایی که خورش ضربه زده بود رو نگاه بندازه. مانعش نشدم. فقط از پاهاش آویزون شدم و دستمو سمت ظرف شیرینیجات دراز کردم و چند دونه شکلات برداشتم. دستشو آروم به باسنم زد و گفت: -خب! بیخودی شلوغش کردی.ماتحت محترمتون …
ادامه مطلب »رمان گرداب/پارت صدوهشتادو شش
لبم رو گزیدم و سعی کردم با شوخی ذهنش رو منحرف کنم: -ناراحتی دیگه زنگ نمیزنم..بده می خوام از خودت و حالت خبر داشته باشم؟… -نه عزیزم بد نیست..ناراحتم نمیشم..اتفاقا بین هر مریض صدات رو می شنوم انرژیم فول میشه واسه کار کردن..ولی…. سکوت کرد و من با لحن ارومی لب زدم: -ولی چی؟!.. دوباره نفس بلندی کشید و مهربون …
ادامه مطلب »رمان استاد/پارت شانزده
دستش و پشتم گذاشت و آروم آروم دستش و حرکت میداد. _ آروم باش آروم… کسی تو خونه نبوده! فقط تو و گیتی بودید؛ گیتی هم که نمیتونه…. جنون وار تو تو صورتش داد زدم : _ پس میگی من خل شدم؟ هان؟ حتما خودم و پرت کردم پایین! تمومش کن هامون. اخمی کرد و ازم جدا شد و گفت …
ادامه مطلب »رمان باتو آرومم/پارت دوازده
انگار قانع شده بود پوف کلافه ای کشید و گفت _ خیلی خب هر طور میلته نیا تو ماشین من یه لحظه صبر کم همین جا سمت خیابون رفت سر جام ایستادم و با نگاهم دنبالش کردم دستش برای ماشین ها تکون داد متعجب نگاهش کردم داشت چیکار میکرد؟؟ تاکسی رو نگه داشت سرش داخل برد و چیزی گفت پول …
ادامه مطلب »رمان گرداب/پارت صدوهشتادو پنج
سرم رو روی سینه ش به تایید بالا و پایین کردم و سورن با خنده گفت: -واقعا لعنت بهش..گربه ی وقت نشناس.. دوباره خندیدم که صورتش رو تو گردنم فرو کرد و بوسه ش ایندفعه روی گردنم مهر شد و با ارامش چشم هاش رو بستم…. بوی تنش رو نفس کشیدم و دست هام رو روی کمرش گذاشتم… یک دستش …
ادامه مطلب »رمان رئیس کارمند مغرور/پارت صدو چهلو نه
_ اصلا بحث اینا نیست…. خواست چیزی بگه که صدای گریه عرشیا از پایین بلند شد با شنیدن صداش نفس راحتی کشیدم این یعنی اصلا سینا بالا نیمده بود همین برامخبر خیلی خوشی بود _ بچه داره گریه میکنه سر جدت تو هیچی نگو فقط بعدا باهم صحبت میکنیم باشه…هیچی نگو فقط سری به نشونه تایید تکون داد وقتی ازش …
ادامه مطلب »رمان شاه بیت/پارت سه
-یعنی تو اون شب فقط دلتنگ تن و بدن من بودی؟ دوست نداشتی هیچجور دیگه باهام رفع دلتنگی کنی؟ گوشهی لبش به سمت بالا کشیده میشود. پیشبینی اینکه قرار است تلختر از قبل بشنوم سخت نیست: -تو چی؟ تو فقط دلت تنگه صدام بود؟ پس با این حساب الان باید رفع دلتنگی کرده باشی و تماس رو قطع کنی. یکی …
ادامه مطلب »رمان استاد/پارت پانزده
دستش و روی شکم لختم گذاشت و شروع کردن به مالش دادن. خوشم ميومد باهاش بودن خوب بود؛ لبخند بزرگی بعد از اون همه اسم روی صورتم نشست و بیشتر تو آغوشش رفتم… چشمام خمار شد و خوابم برد. _ خب بچه ها همگی متوجه شدید؟! تک و توک بله گفتن و من این بار از حرص هامون با صدای …
ادامه مطلب »رمان شاه بیت/پارت دوم
فرهان این را زیر لب و در حال گذاشتن درشتترین توتفرنگی داخل بشقاب مقابلم میگوید و من تنها با لبخندی مصنوعی بابت توتفرنگی تشکر میکنم. آقا ایرج نزدیکی فرهان به من را میبیند که بحث گمرک را ادامه نمیدهد و به بهانهی یک تماس واجب عذرخواهی میکند و از جا بلند میشود. بعد از رفتنش فرهان ساعدش را روی دستهی …
ادامه مطلب »رمان شاه بیت/پارت اول
“من ندانم که کیام من فقط میدانم، که تویی شاهبیت غزل زندگیام” “فصل اول، ناباوری” به قلم عادله حسینی مرد جلو میآید. زن وحشتزده و ملتمس دستهایش را مقابل بدنش تندتند تکان میدهد. با این کار بهنوعی برای جلوتر نیامدنِ مرد التماس میکند. خون از گوشهی لبهای مرد میچکد و لبخندش دندانهایی را به نمایش میگذارد که خون شوهر …
ادامه مطلب »رمان استاد/پارت چهارده
از عصبانیت رو به انفجار بودم ولی لبم و گاز میگرفتم تا حرفی نزنم و بستر از این عصبیش نکنم!… _ چرا حرف نمیزنی؟؟ با فریادش منم کنترلم و از دست دادم و مثل خودش داد زدم : من هر چیم باشم بهتر از توعم که یه دانشجو ی بدبختت و آوردی که تمکین کنه! میدونی؟ فقط ادعات میشه که …
ادامه مطلب »رمان رئیس کارمند مغرور/پارت صدوچهلوهشت
سری به نشونه تایید تکون داد از پشت میز بلند شد و کیفش برداشت _ اره بریم… بعد حساب کردن از در رستوران بیرون زدیم _ برگردیم خونه ، عرشیام کم کم داره کلافه میشه از صبح بیرونیم ندا که انگار خودشم تمایل زیادی داشت گفت _ اره برگردیم منم واسه شب کلی کار دارم از صبح بیرونیم خواستبم حرکت …
ادامه مطلب »رمان گرداب/پارت صدوهشتادو چهار
سورن که به مامان رسیده بود، خم شد گونه ش رو بوسید و با خنده گفت: -خوشگلی دیگه.. مامان ضربه ای به شونه ی سورن زد و گفت: -بشین اینقدر زبون نریز.. سورن جای قبلی من، کنار مامان نشست و من هم کنارشون ایستادم… لبخندی زدم و گفتم: -برم برات غذا گرم کنم..حتما گرسنه ای.. سورن دست هاش رو بهم …
ادامه مطلب »رمان استاد/پارت سیزده
هامون! زیر دلم خیلی درد میکنه! آخ. با تعجب نگاهم کرد و پلک زد : قرص خوردی؟! لبم و گاز گرفتم؛ این که الان من دلم درد میکرد مهم بود یا این که ممکن بود ازش بچه دار بشم؟ با ناله نه ای گفتم و چشمام و باز بستم : خیلی دلم درد میکنه دفعات پیش با این که خشن …
ادامه مطلب »